وقتي قدت يك متر و چهل باشه، مي توني به خودت بگي قدبلند؟ وقتي قدت دو متر باشه، مي توني به خودت بگي قدكوتاه؟ پس چه طوري وقتي ٢٢ سالته فكر مي كني اندازه ي يه آدم ٣٢ ساله مي فهمي؟ سن هم يه عدده مثل قد، نميشه تغييرش داد. بايد بذاري از طريق تجربه هاي متفاوت قد بكشي، بايد بذاري رشد كني. بايد بذاري رشد ميلي متر به ميلي متري ت رو ببيني، اصلا بايد زندگي كني. بيشتر از سن خودت فهميدن، معني ش اينه كه تو توي زندگي ت يه قرباني بودي، حالا بهم بگو دوست داري سن خودت رو به همه بگي يا دوست داري قرباني صدات كنيم؟!


فرض کنید یکی از دوستانتون (غیر صمیمی) با شخصی، حدود دو سه ماهی با هم رابطه داشتن و تا مرحله حلقه پیش رفتن و بعد از مدتی، طرف مقابل دوستتون، به دلایل واهی مراسم عقد رو به هم می‌زنه و دوست شما متوجه میشه دلیل به هم خوردن اون رابطه، وجود شخص سوم در این رابطه بوده. حالا اگر دوستتون از شما بخواد به عنوان یک شخص ثالث (تنها آدمی هستید که می‌تونید کمکش کنید) وارد این ماجرا شید و با شخص مقابلش رابطه برقرار کنید و بعد از مدتی ترکش کنید، قبول می‌کردید که کمکش
توی بلندترین شب سال، اعتراف می‌کنم برخلاف چیزی که به نظر میاد، هنوز به زندگی امید دارم. تجربه به من ثابت کرده وقتی توی یه چاه عمیق می‌افتی و بدنت شروع به درد گرفتن می‌کنه، فقط باید از دیدن موش‌ها و درد بدنت لذت ببری. کی می‌دونه؟ شاید اون چاه، یه راه زیرزمینی به بهشت باشه و دیگه هیچوقت نتونی ترس و استرس و درد رو حس کنی و دلتنگ همین احساسات منفی شی!
امروز یکی از معدود روزهایی بود که تا ساعت ده توی تختخواب بودم. ساعت هفت، بیدار شدم ولی هیچ انگیزه‌ای برای بیدار شدن نداشتم. وقتی از جام بلند شدم تا چای دم کنم، فکر کردم کی حوصله داره؟ تی‌بگ هم کفایت می‌کنه. پنیر رو از یخچال درآوردم و منتظر موندم تا توستر، نونم رو پس بده! خونه خیلی ساکت بود. نشستم سر میز و فکر کردم جزء معدود روزهاییه که تو نیستی که ساعت ۶ صبح، سعی کنی آروم از روی تخت بیدار شی که بیدار نشم.
نتیجه بازی چهار-هیچ به نفع اون تموم شد! داشت لبخند می‌زد که بهش گفتم "تو با دو تا گل هم برنده قطعی این بازی بودی. توی دقایق آخر، دو تا گل اضافه زدنت، فقط تحقیر من بود و خواستی قدرتت رو به رخ من بکشی، غیر اینه؟" لبخند از لبش پرید. گفت "این چه برداشتیه که داری؟ بازیه دیگه." و دقیقا نکته ترسناکش برای من همین بود که برای یه بازی بی‌اهمیت، اینجوری قدرت‌نمایی کرد!
وسط گاهی که هر دو نفر به یه زبون حرف می‌زدن، یک صدای ناآشنا داشت به آشناترین زبون دنیای من، به مرد همراهش می‌گفت: "به قیمتش فکر نکن، اونی که دوست داری رو بردار." از اونجایی که می‌دونم آدم‌ها در کشورهایی که غریبه‌ن، بدون سانسورتر به زبان مادری‌شون صحبت می‌کنن، تصمیم گرفتم از اون قسمت فاصله بگیرم که اون‌ها راحت‌تر حرفشون رو بزنن و بعد که ازشون جدا شدم، به جای دیدن اجناس، به این فکر کردم که حتی اگر اون خانم این جمله رو به زبون لینگالایی هم می‌گفت و من
شاید فکر کنی این بلاگر دیوونه شده، اما واقعیت اینه که اگه تو اونی نباشی که مقایسه می‌کنی، قراره کسی باشی که با ایکس و ایگرگ، مقایسه می‌شه. فرقی نداره آدم روبه‌روت کیه و چه نسبتی باهات داره و حتی دوستت داره یا نه، اما در کمال اطمینان بهت می‌گم اگه می‌خوای راحت زندگی کنی، باید به آدم‌ها احساس ناکافی بودن بدی؛ شاید فکر کنی اشتباه می‌کنم اما مثال نقضش دقیقا مادر و پدرهایی هستن که همیشه به بچه‌هایی که بیشتر اذیتشون می‌کنن و بهشون احساس ناکافی بودن میدن، اهمیت
اتفاقی توی اکسپلورگردی کپشن این پست ( کلیک کنید ) رو که مدت‌ها بهش فکر کرده بودم و می‌خواستم راجع‌به‌ش بنویسم، خوندم. به قدری خوب توضیح داده بود که ترجیح می‌دم دیگه من راجع‌به‌ش اظهارنظر نکنم و فقط خودم رو سرزنش کنم.
دو هفته پیش همین موقع‌ها یک شب از خواب بیدار شدم و سرم به شدت درد می‌کرد. صبحش به قدری سرم درد می‌کرد که چشمام باز نمی‌شد. فشارم خیلی پایین بود و بالا نمی‌اومد. صدای قلبم رو با وضوح بالا می‌شنیدم و ضربان قلبم یک روز تمام بالای ۱۴۰ بود. ترسناک بود؛ ترسناک! یک شب از خواب بیدار میشی و بدون دلیل زندگی برات می‌چرخه. تمام روز، از خودم می‌پرسیدم: "واقعا می‌خوای بجنگی برای این زندگی؟" و تمام روز، به این نتیجه رسیدم که "بله!" تمام روز با خودم حرف می‌زدم که اگر حالم

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اطلاعات تخصصی صنعت ساختمان آرلیس کرج هوم سورس ربات های تلگرام پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان همه چی دانلود